خدا
نوشته شده توسط : مريم

روزه  قسمت بود، خدا هستی را قسمت می کرد.

 

خدا گفت: چیزی از من بخواهید؛ هر چه که باشد شما را خواهم داد.

سهم تان را از هستی طلب کنید زیرا که خداوند بسیار بخشنده است.

 

و هر که آمد چیزی خواست

یکی بالی برای پریدن

و دیگری پایی برای دویدن

یکی جثه ای بزرگ خواست

و آن یکی چشمانی تیز

یکی دریا را انتخاب کرد

و یکی آسمان را

 

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم! نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه دریا، تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت را به من بده

و خدا کمی نور به او داد .

 

نام او کرم شب تاب شد .

 

 

خدا گفت: آن نوری که با خود دارد بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد.

تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی .

 

 

و رو به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست؛

زیرا از خدا جز خدا نباید خواست .

 

 

هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی می تابد وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.

 

 





:: بازدید از این مطلب : 832
|
امتیاز مطلب : 330
|
تعداد امتیازدهندگان : 77
|
مجموع امتیاز : 77
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
تبسم در تاریخ : 1389/7/27/2 - - گفته است :
عاليييييييييي بودمر30

/weblog/file/img/m.jpg
leila در تاریخ : 1389/7/19/1 - - گفته است :


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: