نوشته شده توسط : مريم

آقا جون تولدت مبارك

بالاخره روزی که یک سال منتظرش بودیم از راه رسید...
پارسال همین موقع احساس عجیبی داشتیم و دوباره اون احساس در ما زنده شد...
روز موعود فرا رسید...
خیلی سخته وقتی بخوای در مورد روزی بنویسی که یکسال انتظار دوباره اومدنش رو کشیدی...
آقا جون...! تموم حرفام رو تقدیم به تو می کنم ، تا سخن دلم رو بشنوی...
خیلی حرف توی ذهنم بود اما وقتی قلم به دست گرفتم ، همه از یادم رفت...
آخه چطور می تونم در مورد روز به این بزرگی بنویسم...؟!
خودت می دونی که تو دلم چه خبره...!
توی دلم الان بهار شده ... و بوی بهار همه جا رو گرفته...
چه بوی خوبی...! بویی آشنا اما غریب...! حسی غریب اما آشنا...!
خیلی سخته از این حس سخن گفتن...
حس غریبی که همیشه با من وجود داره و همین حس منو وادار به زنده بودن می کنه...
خیلی حرفا برای گفتن دارم...آقا جون حرفام رو از قلبم بخون...
مولای من ! خیلی سخته آدم بخواد دنبال واژه هایی بگرده تا در مورد تو بنویسه...
نمی دونم...نمی دونم چه واژه ای رو باید انتخاب کنم تا در مقابل معنای وجودت کم نیاره...
چقدر کم اند واژه ها و چقدر بی معناست هر واژه ای در برابر معنای وجودت....!!!
اما همین قدر می دونم که راحت می تونم بهت بگم :

آقا جون تولدت مبارک...!





:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 3 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: