خداي من ما کجاييم؟! پي چي مي گرديم؟! چرا هرچي که داريم رو فراموش مي کنيم؟! غرق در دنيا شديم! چي مي خواهيم از اين دنيا؟! تا کجا مي خواهيم پَس برويم؟!
دين او صد باغ ايمان مي دهد/ دين ما بوي غم نان مي دهد!
خدايا آفرين بر تو! آفرين بر تو!
ما را به حال خود گذاشتي؟! چرا؟!
مگر نگفتيم ما توان نداريم؟! مگر نگفتيم نمي توانيم؟! مگر هميشه نمي گوييم؟! خداوندا چرا؟!
اعتراض دارم! از تو شکايت دارم! از تو به خودت شکايت مي برم. چرا؟!
شخصي را بر ما قرار دادي تا از آسمان هفتمت ما را ببيند. تا کي؟! خسته شدم. به خودت قسم خسته ام. چرا فرمانش نمي دهي؟! کافي مان نيست؟! سالها و قرنها از پي هم آمدند و رفتند!
مسلمانان، مسلمانان! مسلماني زسر گيريد/ که کفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد
چه نور استي؟ چه تابستي؟ چه ماه و آفتاب هستي؟/ مگر آن يار خلوت جو زکوه و وار مي آيد؟
درو ديوار اين سينه همي در ردز انبوهي/ قلمهاتان نگون گردد! که آن بسيار مي آيد
غلط گفتم، غلط گفتم! که اين اوراق شعر من/ زشرم آن پري چهره به استغفار مي آيد!
((مهدي جان پس کي مي آيي؟!))