نوشته شده توسط : مريم

خوب اول يه عذر خواهي به خاطر اينكه نتونستم تو اين مدت آپ كنم .

بعد هم ميخوام يه تشكر اول از همه اونايي كه من رو تو اين روز ها كه نتونستم آپ كنم نتها نگذاشتن

 و

يه تشكر از حميده خانوم (دختر خاله مامانم ) تو اين مدت خيلي مديونشون بودم ....

و بهتون قول ميدم كه از امروز آپ باشم

دوستتون دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 753
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

پرنده بر شانه هاي انسان نشست.انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: "اما من درخت نيستم.تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي."

پرنده گفت:"من فرق درخت ها و آدم ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرنده ها و آدم هارا اشتباه مي گيرم."

انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود.


پرنده گفت:"راستي،چرا پر زدن را کنار گذاشتي؟"انسان منظور پرنده را نفهميد،اما باز هم خنديد.


پرنده گفت:"نمي داني، توي اسمان چه قدر جاي تو خالي ست." انسان ديگر نخنديد.انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد اورد. چيزي که نمي دانست چيست.شايد يک آبي دور.يک اوج دوست داشتني.


پرنده گفت:"غير از تو،پرنده هاي ديگري را هم ميشناسم که پر زدن از يادشان رفته است.درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است،اما اگر تمرين نکند فراموش مي شود."


پرنده اين را گفت و پر زد.انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اين که چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد اورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش،آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد.


آن وقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت:" يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم؟ زمين و آسمان هردو براي تو بود. اما تو آسمان را نديدي.راستی،عزيزم،بال هايت را کجا جا گذاشتي؟"


انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس کرد. آن وقت رو به خدا کرد و گريست...



:: بازدید از این مطلب : 751
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 24 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

مولای مهربانم

کاش مى دانستم پریشانی دلهایمان کجا به ساحل آرامش دیدارت خواهد رسید؟

 کاش می دانستم کدامین خاک پاک میزبان قدمهایت است؟

 کاش می دانستم کجایی؟

 چه آتش سوزانیست که همه را می بینم و دیدگانم از دیدارت تو بی نصیبند و آوایی هر چند آهسته از تو بگوش نمی رسد

چه دردناکست که تو به تنهایی در غم و اندوه به سر ببری و من به ناله و ضجه ای مرحمی بر اندوهت نباشم

 قسم به جان نا قابلم که تو با مایی و پنهان از مایی

 قسم به جان نا قابلم که تو از ما جدا نیستی بلکه ما از تو جدایی گزیده ایم

تو  تنها آرزو  و تنها دل خوشی و تنها شوق زندگی مایی که هر صبح شام برای رسیدن به آن اشک می ریزیم و ناله می کنیم

 به جانم قسم تو آن عزّتی هستی که هم طرازی ندارد.

 به جانم قسم تو آن عظمتی هستی که هم قطاری ندارد.

 از آن نعمتهاى خاص عالى خداوندی، که مثل و مانند نخواهد .

مولاى مهربانم؛ تا کى آواره تو  باشم؟

 تا کى؟

 به کدامین زبان غم دل با تو گویم وبا کدامین نای در غم تو مویه کنم ؟

چه دردناک است که در فراق تو اشک ریزم و از غیر تو پاسخ گیرم.

 چه سنگین است بر من که از داغ تو شیون و زاری کنم و کسی را به یاد تو نیابم.

 جان گداز است که دیگران سر مست خوشی باشند و تو را غم فرا گرفته باشد.

 کجاست یاور دل شکسته ای که با او در داغ تو شیون غم از دل برکشم؟

 کجاست مویه و زاری کنی که هر گاه فریادش به خستگی گرایید من فریاد و ناله برآورم؟ 

آیا چشمى مى گرید تا چشم من همراه او زار بگرید؟

 آیا چشمان گناه آلوده ام به آرزویی دیدارت خواهد رسید؟

 آیا جاده انتظار من به بهشت ملاقاتت خواهد بیوست؟

 آیا امروز فراقم به فردای وصالت متصل خواهد  شد؟

چشمه سار دیدارت کجاست؟

جویبار مهرت از کدامین سوی جاریست؟

مهربانم این تشنه کامی به درازا کشیدو این عطش طولانی شد.

 کی شود که صبحمان را با خورشید روی تو شروع کنیم و شبمان با نور ماهتاب تو به آرامش برسد؟

 کی شود که ما  نگاه بر نگاه تو دوخته باشیم و عالمیان نگاه بر پرچم پیروزیت ؟

*** 

اى خدا تو برطرف کننده غم و اندوه دلهایى، من از تو داد دل مى خواهم که تویى دادخواه و تو خداى دنیا و آخرتى. بارى به داد ما برس اى فریادرس فریاد خواهان

آه خدايا كجاست سرورمان

                                                                                                                                       

 



:: بازدید از این مطلب : 733
|
امتیاز مطلب : 144
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 20 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

سلام عيدتون مبارك  خوب ماه رمضون هم تمام شد

خدا سفره ي مهرشو جمع كرد

نه

هنوز خدا خيلي مهربونه اما ماه رمضان مهربان مهربان ترين ها بود يعني بيشتر از گناهانمون ميگذشت

خوب

گفتم براتون چند تا پيام تبريك بزارم اگه خواستيد استفاده كنيد

 

- کم کم غروب ماه خدا ديده مي شود
صد حيف ازين بساط که برچيده مي شود
در اين بهار رحمت و غفران و مغفرت
خوشبخت آنکسي ست که بخشيده مي شود
عيد شما مبارک



 
فرازهايي از دعاي وداع امام سجاد-ع با ماه رمضان:
بدرود اي بزرگترين ماه خداوند و اي عيد اولياي خدا...
بدرود اي ماه دست يافتن به آرزوها...
بدرود اي ياريگر ما که در برابر شيطان ياريمان دادي...
بدرود اي که هنوز فرا نرسيده از آمدنت شادمان بوديم
و هنوز رخت برنبسته از رفتنت اندوهناک.
*
التماس دعا*



خداحافظ اي ماه غفران و رحمت
خداحافظ اي ماه عشق و عبادت
خداحافظ اي ماه نزديکي بر آرزوها
خداحافظ اي ماه مهماني حق تعالي
خداحافظ اي دوريت سخت و جانکاه
خداحافظ اي بهترين ماه الله


حلول ماه عيد و شادي مسلمين است
پايان ماه روزه، براي صائمين است
نشاط و افتخار و شادي و سربلندي
از محک الهي براي مؤمنين است



عيد سعيد فطر و پايان ماه صيام
بخواهيم از خداي ذو الجلال و الکرام
که تا سال آينده، صفا و پاکي دل
حفظ بشه و نباشيم از انسانهاي غافل .

 

  عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت ؛ .........صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت.

 

و در آخر.....

كلا عيد همه فرخنده باد

 

يا علي

نظر يادتون نره

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 137
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 19 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

آخراي رمضان است بيا دعايي بكنيم

لحظه راز و نياز است بيا گدايي بكنيم

اين خدايي كه ميبيني بالا سر ماست بزرگ است و كريم

به خدا التماس كن ميدهد جوابت را صادقانه

پس بيا كمي گدايي بكنيم

سلام به تمام دوستان

اي ي ي ي ي ي

ماه رمضان تمام شد با پلك بر هم زدني

خدايا خدايا كمي دست نوازشت را بيشتر بر سرمان بكش

كمي زشتي هامان رابيشتر ببخش

خدا جز تو كي رو داريم بهش بگيم

پس مارو رحمت كن و ببخش كه تو بزرگ ترين رحمت كننده اي دوست دارم خدايا بايت همه چيز

و

مهم تر از همه  اون چيزي كه خودت ميدوني و خودم

و خودش

يا علي

نظر يادتون نره



:: بازدید از این مطلب : 1265
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

كاش می شد عشق را معنا کنیم
کاش می شد خنده بر دنیا کنیم

کاش بودی از دل من با خبر
گریه ام میکرد بر قلبت اثر

کاش می شد مرهم زخمم شوی
کاش می شد همدم عشقم شوی

کاش می شد خواب را تعبیر کرد
کاش می شد عشق را تفسیر کرد

کاش می شد مثل باران می شدیم
کاش می شد رعد و طوفان می شدیم

کاش می شد عشق را بهتر شناخت
نغمه ای از عشق و از مستی نواخت

کاش می شد عشق را معنا نمود
عاشقی و عشق را با هم سرود

 

و من اين كار را كردم بيي ريا و صادقانه .....

 



:: بازدید از این مطلب : 1096
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 15 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می‌بیند
از دور می‌گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
-
از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می‌پرستم

از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب‌هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش‌هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه‌ها را
دنبال آن افسانه‌ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه‌هایم
بوی غریب و مبهمی می‌داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه
بوی تمام یاس‌های آسمانی
احساس می‌شد

دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب‌هایم را
از پاره‌های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال‌ها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک
یک روز کامل جشن می‌گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می‌میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه‌های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می‌کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می‌کند

اما
غیر از همین حس‌ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

                                                    قيصر امين پور



:: بازدید از این مطلب : 1149
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 14 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

عشق عادت نیست

                   عشق غرور نیست

                                    عشق گم شدن است

 

عشق غرق شدن است

                          در دنیایی دیگر

                                             عشق انتظار است

عشق سوختن است

                     عشق واژه نیست

                                    عشق حرف نیست

                                                        عشق معناست

عشق تجربه نیست

            عشق نمی داند تو کیستی

                                     بزرگی یا کوچک

                                                    خبره ای یا نادان

                                                                  عشق عشق را می شناسد

 

 

ولی امروز زمانه بی وفا شده

                       من به تو ایمان دارم اعتقاد دارم

                                                اما می ترسم زمانه نگذارد

 

 چرا که عشق حرف شده

                                 عشق واژه شده

                                                  عشق عشق نیست

مدتهاست که در دل ها مرده

هوس را نامش عشق گذاشته اند

                                                                      و من می ترسم

می خواهمت اما می ترسم

                             می خواهم فدایت شوم

                                                              با تو بمانم

 

در آغوشت بخوابم

                      غم خوارت باشم

                                         به یادت باشم

                                                     به تو دل بسته شوم

                                                                       با تمام وجود عاشقت شوم

اما می ترسم

                  که اگر فراموشم کنی چه کنم؟

 

پس بیا

 

          به چشمانم نگاه کن

                                  وبگو

                                       که مرا دوست داری

 

تا باور کنم

               که عشق تو حرف نیست

 

تا دست تو را بگیرم

                       تا با تو زندگی کنم

                                             تا یکی شویم

                                                         و با هم به اوج برسیم

 

        و ثابت کنیم که

 

                    هنوز عشق زنده است...



:: بازدید از این مطلب : 993
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

اين شب هاي آخر شهادت علي براي منه گنه كار هم دعا كنيد



:: بازدید از این مطلب : 339
|
امتیاز مطلب : 134
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 11 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

سلام خدا جون

ميدونيد دلم تو اين روز ها برات خيلي تنگ شده

دلم براي سكوت

دلم براي گريه هاي بي صدام تنگ شده

نمي دونم شايد چون خيلي ازت دورم اين فكر رو ميكنم اين احساس رو دارم

نمي دونم اما اين روز ها خيلي حالم خوب نيست خيلي خوب نيست

احساس تنهايي ديوونم كرده

احساس بي كس بودن

اين كه هيچ كس نيست كه بهش بگم دلم چقدر پره چقدر قلبم احساس سنگيني ميكنه از بس حرفامو نگه داشتم

خدايا اين روز ها فكر ميكنم پله هاي نردبونم سمت تو محكم شده اما ميدوني خجالت ميكشم

شرم ميكنم وقتي ميبينم مني كه اين قدر بدم و تويي كه اينقدر دستو دل بازي كه هنوز دسته كمكتو برام دراز كردي

اما خدا جونم

علي جانم

آقاي من سرورمن

تنهايي مشكل نيست چون تو هستي اما درده بزرگيه ميدوني دلم براي آسمونت يكم تنگ شده

راستش روز ها وقتي اذان ظهر ميشه ميرم رو پشته بوم

ميشينم به تو و آسمونتو قشنگياي دنيات نگاه مي كنم به فاصلم با تو به زمين به آسمون يا خدا دوست دارم به

 خاطر همه چي خوبي ها و مشكلات  تنهايي ها و عشقت . نمي دونم راستش اصلا حالم دسته خودم نيست

نمي فهمم چي مينويسم اما اينو ميدونم به خاطر دلم مينويسم

اما باز هم تنهايي دردش به چشم نميايد وقتي...............

 خدايي هست وقتي آقايي هست..

وقتي ياري داري كه منتظره صداتو بشنوه

وقتي كساني رو داري كه از ناراحتيت ناراحت و از خوشحاليت خوشحال بشن وقتي مي خواي به همين زوديها

عزيز ترين كسي رو كه داري  ببيني ديگه هيچي به چشم نمياد

اين شب ها براي ما هم دعا كنيد

براي اونايي كه امتحان دارن

كه برگه هاشونو به نامردي تصيح نكنن ( نامردا )

خدايا هممونو يكم به خودت نزديك تر كن

طعم عشق را به يادمان بياور

  و فاصله هارا به چشممان

  خدا  چقدر بزرگي و  چقدر مهربون

دوست دارم

آمين

يا علي

 

 



:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 108
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 9 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

 

 

دوستان و ياران علي دوستم سلام:

اين شب ها براي ما هم دعا كنيد

به ياد ما هم اشك بريزيد

خدا دعاي شما خوبان رو زود تر مستجاب ميكنه تا ما گناه كاران



:: بازدید از این مطلب : 367
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 8 شهريور 1389 | نظرات ()