سلام من مريم ام يكي مثل همه دختر هاي دنيا اما دختري كه مثبت انديش و معتقد به وجود خداست و هر روز با اميد به اينكه امروز ميتونه روز بهتري از ديروز باشه چشم باز ميكنه. كسي كه هيچ وقت از زمين خورن نا اميد نميشه بلكه هر دفعه با اميد بيشتر از زمين بلند ميشه گرد و خاك ها رو پاك مي كنه و مشتاقانه كتاب زندگي را ورق ميزنه. و اما ( اميد وارم از مطالب لذت ببريدو نظر يا دتون نره)
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
تلنگر می زند بر شیشه ها سرپنجه باران نسیم سرد می خندد به غوغای خیابانها دهان كوچه پر خون می شود از مشت خمپاره فشار درد می دوزد لبانش را به دندانها زمین گرم است از باران خون امروز زمین از اشك خون آلوده خورشید سیراب است ببین آن گوش از بُن كنده را در موج خون مادر كه همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر كه باران بلا می باردت از آسمان بر سر بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر كه باران بلا می باردت از آسمان بر سر در ماتم سرای خویش را بر هیچكس مگشا كه مهمانی بغیر از مرگ را بر در نخواهی دید بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز ولی دلهای خونین جامگان در سینه ها سرد است مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در كه قلب آهنین حلقه هم آكنده از درد است بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر كه باران بلا می باردت از آسمان بر سر نگاه خیره را از سنگفرش كوچه ها بردار كه اكنون برق خون می تابد از آیینه خورشید دوچشم منتظر را تا به كی بر آستان خانه می دوزی تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید نخـواهی دید نخـواهی دید بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر كه باران بلا می باردت از آسمان بر سر ببین آن مغز خون آلوده را آن پاره دل را كه در زیر قدمها می تپد بی هیچ فریادی سكوتی تلخ در رگهای سردش زهر می ریزد بدو با طعنه می گوید كه بعد از مرگ آزادی زمین می جوشد از خون زیر این خورشید عالم سوز بمان مادر بمان در خانه خاموش خود امروز زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز ولی دلهای خونین جامگان در سینه ها سرد است مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در كه قلب آهنین حلقه هم آكنده از درد است بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر كه باران بلا می باردت از آسمان بر سر نگاه خیره را از سنگفرش كوچه ها بردار كه اكنون برق خون می تابد از آیینه خورشید دوچشم منتظر را تا به كی بر آستان خانه می دوزی تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید نخـواهی دید نخـواهی دید بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر كه باران بلا می باردت از آسمان بر سر بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر.....